چند کلمه درباره‌ی پدرِ دودینگ‌هاوس!

17 مارس 2010

این درست که اینجا نوشته «۶۰ ثانیه فرصت داریم که انتخاب کنیم»، اما من خیلی بیشتر فرصت داشته‌ام برای انتخاب کردن؛ گرچه هنوز به نتیجه‌ی قطعی‌ای نرسیده‌ام. در این نوشته، قرار است بگویم «به کدام داستان برویم و ۱۳ روز تعطیلی نوروز را پیش کدام شخصیت داستانی سر کنیم».

اولین رمانی که جدی خواندم، «من او»ی امیرخانی بود. با علی و کریم و مهتاب و دیگران‌اش. پس از آن بود که علاقه پیدا کردم منظم رمان بخوانم. «پاگرد»ِ محمدحسن شهسواری را که خواندم، «آذر» برای همیشه در یادم ماند.

خیلی ساده است. در تاکسی را باز می‌کنی، ناگاه یکی از شخصیت‌های حاشیه‌ای فلان رمانی که سال‌ها پیش خوانده‌ای سر می‌رسد و جمله‌ای یادآوری می‌کند و می‌رود. شخصیتی که حتی اسم‌اش را هم یادت نمانده. از اسم‌ شخصیت‌های «بازی آخر بانو»ی بلقیس سلیمانی چیزی یادم نمانده، اما هنوز وقت‌هایی هست که یکی‌شان سر برسد و چند لحظه‌ای چیزی بگوید و برود.

«اسکارلت»ِ بربادرفته که فراوان از او آموخته‌ام. قرار نیست همه‌شان را فهرست کنم اینجا. قرار است یکی‌شان را از خروار ذهن بیرون بکشم. اگر بگویم «همسایه‌ها» شاید همه بدانند نویسنده‌اش کیست، اما شاید کمتر کسی باشد که بداند «مدار صفر درجه» نوشته‌ی احمد محمود است.

مدار صفر درجه، روایتی است از ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی؛ داستانی عاری از شعارزدگی و شعرزدگی با زبانی ساده و بی‌پیرایه که گرچه زیبا و آراسته است، اما خبری از بازی‌های زبانی دوپینگی و البته ملال‌آور در آن نیست. هنوز مانده‌ام از «نوذر اسفندیاری»ِ مدار صفر درجه سخن بگویم یا از «فلامرزخان». فرامرز البته شخصیتی است که می‌توان در رمان «درخت انجیر معابد»ِ احمد محمود یافت.

این نکته را هم اینجا بگویم که نام «دودینگ‌هاوس» مدیون نوذر اسفندیاری است. و البته مدیون احمد محمود که خالق مدار صفر درجه و خالق نوذر اسفندیاری است. نوذر اسفندیاری که از قضا باسواد است و سوادش چیزی است مانند کیمیا، حسابدار یک تاجر سرمایه‌دار است و همین کافی است برای آنکه زندگی بی‌نیازی داشته باشد. نوذر بیرون از خانه بسیار مؤمن و بااخلاق است، اما توی خانه «زهر ماری» و کالباس و گوجه از دهن‌اش نمی‌افتد.

نوذر هر شب بی‌بی‌سی گوش می‌کند و از همه چیز خبر دارد و ادعا می‌کند با یک نامه می‌تواند فلانی را از ژاندارمری آزاد کند و با یک عریضه، کار مردم را راه بیندازد. اما همه می‌دانند که هیچ امیدی نمی‌توان به نوذر داشت. نوذر بچه‌دار نمی‌شود. جوانی نوذر در شرکت نفت گذشته و همیشه با رؤیای شرکت نفت زندگی می‌کند شدیدا ضدانگلیسی است؛ چرا که گویا اخراج‌اش از «شرکت» را توطئه‌ی انگلیس‌ها می‌داند.

«مدار صفر درجه» البته داستان نوذر نیست، اما برجستگی و پختگی این شخصیت مبهوت کننده است. نوذر انقلابی نیست. اما در حاشیه‌ی تظاهرات‌ها دیده می‌شود. ارتباط خوبی هم با ژاندارمری دارد. با همه‌ی آدم‌های اطراف‌اش دمخور است و همه هم ازش حساب می‌برند و حرف‌اش برو دارد. گرچه هیچ کاری هم ازش برنمی‌آید جز همان نوشتن و شیوه‌ی ویژه‌ی حرف زدن‌اش.

نوذر می‌رود از «طوبی» شراب می‌خرد. برای مردم دعانویسی می‌کند. در طول داستان رفتارهایی از نوذر می‌بینیم که گرچه از او عجیب است، اما برای آدم‌های اطراف‌اش عجیب نیست؛ چرا که او هنر این را دارد که در فضاهای مختلف رفتارهای مختلف بکند و چنان هوشی دارد که نگذارد نوذرِ توی خانه، بیرون از خانه دیده شود. هوس کردم یک بار دیگر مدار صفر درجه را بخوانم. باید یک بار دیگر باران و مائده و نوذر و خاور و دیگران را ببینم. به دیدن آدم‌ها در میانه‌ی سختی و تنگ‌نا نیاز دارم.

فرامرزِ «درخت انجیر معابد» هم بسیار گفتنی‌ است اما همین اندازه کافی است.

گرچه بازی دادن 5 نفر دیگر کار دشواری است اما چه چاره که بازی‌خورده‌ها همیشه دیگران را بازی می‌دهند! نمی‌دانم همه‌شان می‌نویسند اصلا یا نه، اما دوست دارم این‌ها درباره‌ی یکی از شخصیت‌های مورد علاقه‌ی داستان‌هایی که خوانده‌اند بنویسند: یک لیوان چای داغ، زهرا، دنیای راه‌راه، سی و یک شب، و نسیم حیات.

یک نکته‌ی خیلی کوچک! در انتقال دودینگ‌هاوس دات کام به فضای جدید، چند اشکال بسیار کوچک رخ داده که تا نابود شدن‌شان اینجا هستم 🙂

5 پاسخ to “چند کلمه درباره‌ی پدرِ دودینگ‌هاوس!”


  1. […] این را به دعوت خانه‌ی کتاب اشا و جناب دودینگ‌هاوس […]

  2. زهرا Says:

    سلام من مسافرت بودم دسترسی ام به اینترنت محدود بود. شرمنده این رو دیر دیدم:(

  3. هیچ Says:

    سلام . منم ارادت دارم. دعوتم که نکردید اما می نویسم . کجایش را نمی گویم اقا اما مهم اینست که خودم به دعوت نکرده شما لبیک می گویم . سلام به مادر رسولخدا و سلام به شما

  4. هیچ Says:

    سلام . نوشتما . اینجا: http://irish.blogfa.com/post-3.aspx


برای زهرا پاسخی بگذارید لغو پاسخ